جاده آرزو های کاغذیروزی .... جایی .....در راهی ....من بودمو خودم |
رمضان آمد و آهسته صدا کرد مرا
مستعد سفـــر شهر خدا کرد مرا
از گلستان کرم طرفه نسیـمی بوزید
که سراپای پر از عطر و صفا کرد مرا...
یه روز مادر شنل قرمزی رو به دخترش کرد و گفت :
عزیزم چند روزه مادر بزرگت مبایلشو جواب نمیده . هرچی اسمس هم براش میزنم
باز جواب نمیده . آنلاین هم نشده چند روزه . نگرانشم .
چندتا پیتزا بخر با یه اکانت ماهانه براش ببر . ببین حالش چطوره .
شنل قرمزی گفت : مامی امروز نمیتونم .
قراره با پسر شجاع و دوست دخترش خانوم کوچولو و خرس مهربون بریم دیزین اسکی .
مادرش گفت : یا با زبون خوش میری . یا میدمت دست داداشت گوریل انگوری لهت کنه .
شنل قرمزی گفت : حیف که بهشت زیر پاتونه . باشه میرم .
بقیه ی داستان در ادامه مطلب
نظر یادتون نره ادامه مطلب [ دو شنبه 26 تير 1391برچسب:شنل قرمزی , داستان طنز , ] [ 13:24 ] [ محدثه ][
تو ای مادر که قلبت پر ز مهر است بلندی مقاومت تا سپهر است پدر جانم دلت چون کوه باشد الهی عمرتان چون نوح باشد شما را همچو جانم دوست دارم نگهدار شما پروردگارم
همانی که وقتی دلش می گیرد و بغضش می ترکد، می آید سراغ
من همانی ام که همیشه دعاهای عحیب و غریب می کند
و چشم هایش را می بندد و می گوید
من این حرف ها سرم نمی شود. باید دعایم را مستجاب کنی
همانی که گاهی لج می کند و گاهی خودش را برایت لوس می کند
همانی که نمازهایش یکی در میان قضا می شود و کلی روزه نگرفته دارد
همانی که بعضی وقت ها پشت سر مردم حرف می زند
گاهی بد جنس می شود البته گاهی هم خود خواه
حالا یادت آمد من کی هستم خدایا می خواهم آنگونه زنده ام نگاه داری که نشکند دلی از زنده بودنم
و آنگونه مرا بمیرانی که کسی به وجد نیاید از نبودنم
بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک شاخه های شسته ، باران خورده ، پاک آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید عطر نرگس ، رقص باد نغمه شوق و پرستو های شاد خلوت گرم کبوتر های مست نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش به حال روزگار
به دنبال باران و بهار و بابونه نباش
گاهی
در انتهای خارهای یک کاکتوس
به غنچه ای میرسی
که ماه را بر لبانت مینشاند
گفتم: خدایا از همه دلگیرم، گفت: حتی از من؟ گفتم: خدایا دلم را ربودند، گفت: پیش از من؟ گفتم: خدایا چقدر دوری، گفت: تو یا من؟ گفتم: خدایا تنهاترینم، گفت: پس من؟ گفتم: خدایا کمک خواستم، گفت: از غیر من؟ گفتم: خدایا دوستت دارم، گفت: بیش از من؟ کولهبارم بر دوش، سفری باید رفت، سفری بیهمراه، گم شدن تا ته تنهایی محض، یار تنهایی من با من گفت: هر کجا لرزیدی، از سفرترسیدی، تو بگو، از ته دل، من خدا را دارم ... شاید این چند سحر فرصت آخر باشد که به مقصد برسیم!
مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن
ادامه مطلب |
|
[ طراح قالب: آوازک | Theme By Avazak.ir | rss ] |